والتّین

سلام من محمد سعید آریافرد متولد 72 اعزامی از شیراز ! قصد دارم شعر هام رو اینجا بنویسم

والتّین

سلام من محمد سعید آریافرد متولد 72 اعزامی از شیراز ! قصد دارم شعر هام رو اینجا بنویسم

پیر و نوزاد

بیایید و جمع گردید که دعوا شده است

مخ یک پیرمرد حلوا شده است


یک کهنسال سفید پاپتی رفته به مرگ

جای آن کودکی توی قنداقش تا شده است


یک سال گذشت و یک جهان فرصت بود

یک تیر درون قلب من جا شده است


مرگ آن پیر سفید ما که حتمی گشته

لا اقل کودک امسال بپا زا شده است


قبل از پرش پیر در آن قبر تهی

یک نصحیتم کرد و دهان با شده است


دانی که چه اتفاق شاخی افتاد ؟

گرهی از گره مرگ سعید وا شده است

عالم خجسته !

در این عالم بی نظام و خجسته                 در این عالم بی پی و خام و خسته


نباشد نشان از دلی که رمیده                    ولی خشت مالند که گویی برسته


نباشد دوام اندر این عالم زشت                  نباشد دلی جز که آن دل شکسته


نباشد مرام و نباشد حیایی                       اگر بود در کس پر و بال بسته


ندانم چرا من دوام آورم دل                         ندانم کیم یک دو پای دو دسته


دو پای و دو دست و دو گوش و دو چشمم     یکی جمجمه عقل از آن بجسته


اگر هم که چیزی ز مغزم بمانده                   همینست که بینی همین پوست و هسته


همین است دیگر از این به نباشد                در این عالمی که عقابش نشسته


سعید از چه گویی تو نالان و خسته             کنی همچو زاغی دهان باز و یسته