از پاره شب روشن از نور من آزادم از این نفس خسته از دور من آزادم
در تاریکی ام اما از ذوق دیار تو از این همه تاریکی از شور من آزادم
من کور بدم اما نور تو درونم بود گفتم که خیالی نیست از نور من آزادم
این نوری که می گویم آن نور که بینی نیست از نوری که می گویم مستور من آزادم
مستور من آزادم دانی که چرا هستم چون بر اثر نور دستور من آزادم
آن نور که می گویم از قعر صدایم بود من از اثر اسمش از زور من آزادم
با این که نباشد فصل بین شب و روز من با این همه از روز کنکور من آزادم
ای حیله گر خسته ای مفسد پر بسته زینان که خودم بودم مجبور من آزادم