همچو پیچیدیگی یک نورون مغز بپیچیده سرم
که چرا غافل از امروز و حال این بدنم
از کجا دستگاه گلژی نشانت کردست
که گیرنده شده روی سلولای تنم
تو ببین یک ژن از کروموزوم سلول تنت
بنشانیده آلل بر چک و پوز و دهنم
پوست هفت لایه ی بیچاره من یک لایه شد
وقتی ویروس تو گشته سرطان خفنم
منشا این همه شعر بی مخاطب از کیست
پاسخ از عمق وجودم برخاست که منم
در این عالم بی نظام و خجسته در این عالم بی پی و خام و خسته
نباشد نشان از دلی که رمیده ولی خشت مالند که گویی برسته
نباشد دوام اندر این عالم زشت نباشد دلی جز که آن دل شکسته
نباشد مرام و نباشد حیایی اگر بود در کس پر و بال بسته
ندانم چرا من دوام آورم دل ندانم کیم یک دو پای دو دسته
دو پای و دو دست و دو گوش و دو چشمم یکی جمجمه عقل از آن بجسته
اگر هم که چیزی ز مغزم بمانده همینست که بینی همین پوست و هسته
همین است دیگر از این به نباشد در این عالمی که عقابش نشسته
سعید از چه گویی تو نالان و خسته کنی همچو زاغی دهان باز و یسته
شعر شب امتحان :
همه دنیا رو من غم در برِستُم
زمغرب تا نهار در بسترِستُم
اگه ای امتحانو رو نگیری
به جون جفت سبیلت نوکرِستُم
شعر نمی ترسم ( برای کرکری قبل از دعوا هم خوبه ! ) :
امروز بپا خیزم و از کس نهراسم / هر کاو بترسد بود احمق و نادان
من بال بیارایم و از سخره نترسم / گر ترس کنم لیک ، شوم افسل مردان
من تیر نبینم که پر از بال نریزم / باشد که شود این سر لوحه رندان