قربان دو چشم و قد و بالای شما
امید بر آنم که زنم بوسه به پاهای شما
ای تو نور بصرم مرحم شچمان منی
من این حصرت چشمم به تماشای شما
صوت قرآن تو نشنیده مرا مستم کرد
چه شود پر شود این جام به آوای شما
ای وای خدا کی شود اخبار مهم
مژده ای مردم دنیا آمد آقای شما
ای چشم سیاه رفتی از رفتن تو باکی نیست
چون که در چشم من امروز دگر خاری نیست
نیست آن خار که خون از رخ من بر ریزد
نیست یاری که ز هر رنگ ریا عاری نیست
آری می گویم رنگ چون که من بی رنگم
ولی افسوس که با قاب سفید کاری نیست
من چو یک شیشه بی رنگ بدم ای رنگ قشنگ
بی تامل نور تابیدم و حین تاری نیست
من نه رندم نه شیخم نه حتی شاعر
من چو یک کودک شش ساله که انباری نیست
نیست انبار ، انبار سخن های قشنگ
سخنانی که در آن جوی روان جاری نیست
من تامل نکنم در سخنم چون که منم
آن که دل صاف و تهی در دل او خاری نیست
تو خریدار دل پاک نبودی و در امروز
چو پشیمان شدی این پاک به بازاری نیست
من بمیرم ز فراق رخ معصوم تو هیهات
که پس از مرگ دل از دوری تو زاری نیست
تو دگر نیستی ای خوب تو رفتی و دگر
در دو تا کاخ سیاه ، چشم مرا باری نیست
چشم برگیر سعید از رخ خوبان و خدا را
آن زمان در ره دین جای نگه داری نیست
ما بست بنشستیم و ای کاش بیای
تو شاهی و چون ماهی و دل بی تو شکسته
چون نور درخشان و تجلی خدایی
ای نور خدا تکیه ی ما روح به فدایت
ناقبله تا ثانیه ای کم شود ایام جدایی
آقای دل من تویی تو علت هستی
گر جان دهد عالم به فدایت تو سزایی
بیچاره منم آه خدایا مددی ده
سیراب شود بنده ات از درد گدایی
چشمم به در خانه ات ار روزی بیوفتد
آنجا بنشینم که در خانه گشایی
هیهات مگر سی صد و سیزده چه قدر است
تا جان دهند اندر شه بی یار خدایی
باید همگی گریه کنیم تا که شود پاک
شه راه رسیدن به در آشنایی
باید همگی گریه کنیم پر شود آنقدر
بر راه شود کشتی نوح سامرایی
دیوانه شدم از غم دوریت آقا
کارساز شود دارویی قرصی دوایی ؟
دل من تاپ تاپ می زنه قرار نداره
دیواره ی داخلی اش که خار نداره !
یه چیزی توی قلب من زندونی اما
راهی برای رفتن و فرار نداره
حوصله ثانیه های الاف و بی کار نداره