والتّین

سلام من محمد سعید آریافرد متولد 72 اعزامی از شیراز ! قصد دارم شعر هام رو اینجا بنویسم

والتّین

سلام من محمد سعید آریافرد متولد 72 اعزامی از شیراز ! قصد دارم شعر هام رو اینجا بنویسم

چشم

ای چشم سیاه رفتی از رفتن تو باکی نیست

چون که در چشم من امروز دگر خاری نیست

 

نیست آن خار که خون از رخ من بر ریزد

نیست یاری که ز هر رنگ ریا عاری نیست

 

آری می گویم رنگ چون که من بی رنگم

ولی افسوس که با قاب سفید کاری نیست

 

من چو یک شیشه بی رنگ بدم ای رنگ قشنگ

بی تامل نور تابیدم و حین تاری نیست

 

من نه رندم نه شیخم نه حتی شاعر

من چو یک کودک شش ساله که انباری نیست

 

نیست انبار ، انبار سخن های قشنگ

سخنانی که در آن جوی روان جاری نیست

 

من تامل نکنم در سخنم چون که منم

آن که دل صاف و تهی در دل او خاری نیست

 

تو خریدار دل پاک نبودی و در امروز

چو پشیمان شدی این پاک به بازاری نیست

 

من بمیرم ز فراق رخ معصوم تو هیهات

که پس از مرگ دل از دوری تو زاری نیست

 

تو دگر نیستی ای خوب تو رفتی و دگر

در دو تا کاخ سیاه ، چشم مرا باری نیست

 

چشم برگیر سعید از رخ خوبان و خدا را

آن زمان در ره دین جای نگه داری نیست