هم دل من گرفته ، و هم لب درازه
سخن گو ز دردا ز اخبار تازه
سخن گو زبانت سخن خوش بگوید
سخن های تازه سخن هش بگوید
سخن گرچه شعر است و شعر هم نشانه
نشانه دهد از در آشیانه
دل من چو آهن که زنگار بسته
به زنگارش هم دودی انگار نشسته
دلم من چو ابریشم و صاف و نرم بود
در آن خانه راحت امن و گرم بود
بیافتاد کناری بشد او مچاله
کثیف و نم و رفت اندر زباله
نمی دانم از چه لب من بخندد
نشاید از این که در آنجا بگندد
نشاید از اینکه شده پاره پوره
نشاید از اینکه دو چشمانش کوره
نشاید از این که هدر می شود زود
رود در گل و زود گردد او کود
سعید از این موضوع سرمست گشته
که در خاک گرو در نهش بیست و هشته
سلام سعید عزیز
از حضور سبز شما در کیمیای مهر سپاسگزارم.امید که در سرایش شعرهای هر چه بهتر و زیباتر توفیق؛ یار و همراه شما باشد.سبز باشی
ممنون دوست گرامی
همینطور شما شاد و سرزنده باشید