به یک نیمه نظر ای دوست بنازم من چه ها کردی
کشیدی تیغ شمشیرت زدی و خون بپا کردی
بود زه آن دو مژگانت که تیرش برق چشمانت
زدی بر قوس ابرویت کشیدی و رها کردی
بنازم خوش رها کردی زدی در عمق قلب من
نگو دیگر خطا کردی اگر گویی جفا کردی
بدان زهر و بدان تریاق بگیرند هر دو از ماری
زدی نیش و بسوزاندی زدی دیگر دوا کردی
توی افسونگر جانم که مس بودم طلا کردی
ندانم مهربان اینک چه زیبا کیمیا کردی
بود دوری ز تو داغی که چون افتد بر این قلبم
بسوزاند همه آفاق چه حونین مبتلا کردی
چو عشقت رفت در این پیکر حریفت نیست دو صد لشکر
نداند گر کسی گوید که گندم آسیا کردی
دلم اول صفا دادی تو سنگش را جلا دادی
به دوم تش زدی جانم بر آن باد فنا کردی
همه این ها اگر کردی خدا را شکی می گویم
سعید هم از تو ممنون است که دستش را حنا کردی
از پاره شب روشن از نور من آزادم از این نفس خسته از دور من آزادم
در تاریکی ام اما از ذوق دیار تو از این همه تاریکی از شور من آزادم
من کور بدم اما نور تو درونم بود گفتم که خیالی نیست از نور من آزادم
این نوری که می گویم آن نور که بینی نیست از نوری که می گویم مستور من آزادم
هم دل من گرفته ، و هم لب درازه
سخن گو ز دردا ز اخبار تازه
سخن گو زبانت سخن خوش بگوید
سخن های تازه سخن هش بگوید
سخن گرچه شعر است و شعر هم نشانه
نشانه دهد از در آشیانه
دل من چو آهن که زنگار بسته
به زنگارش هم دودی انگار نشسته
دلم من چو ابریشم و صاف و نرم بود
در آن خانه راحت امن و گرم بود
بیافتاد کناری بشد او مچاله
کثیف و نم و رفت اندر زباله
نمی دانم از چه لب من بخندد
نشاید از این که در آنجا بگندد
نشاید از اینکه شده پاره پوره
نشاید از اینکه دو چشمانش کوره
نشاید از این که هدر می شود زود
رود در گل و زود گردد او کود
سعید از این موضوع سرمست گشته
که در خاک گرو در نهش بیست و هشته
تو بگو بازار اعصاب کجاست
بازار حوصله و تاب جاست
آن شرابی که حافظ می گفت
آن جهان و آن می ناب کجاست
من ندانم ز چه نالان گشتم
نیست هستم ، نیست دریاب کجاست
تیری ز سر هم نفسی کار زدند
که تو پرسی سیبل پرتاب کجاست !!!
دو جهان درد و دو چشم گریان
اگر این رود است مرداب کجاست
نیک گشتم ، سعید نیست که نیست
تو بگو منشا این خواب کجاست
با تشکر از پوریا آزاد جهت راهنمایی
پاشده از دل تنگُم پاشده دود هِی
شده امروز دل مو از دلو مردود هِی
چرا امروز بچه ها به داد مو نمی رسن
اوی بچا بیوین که اشکم شده مث رود هِی
ای خدای مهربون باید به دادُم بِرِسی
که اگه تو نرسی که برسه زود هِی (1)
اگه ای دِلُم بخواد عالمو آتیش میزنه
از به هِی داد میزنه دادای ممدود هِی
ای صدام گرفته کاکو دلمم شیار شیار
چون که ای گلوم یه جوری شده مسدود هِی
از به من درد ندیدم دارم ریاضت می کشم
ای خدا دردی بدی کاو کنه محدود هِی
ای سعید بَرِی چی چی هی داری جارُم میزنی
هی هی و هی هی و هی هی هی هی و هود هی
(1) هی در اینجا به معنی آهای نمیباشد .