والتّین

سلام من محمد سعید آریافرد متولد 72 اعزامی از شیراز ! قصد دارم شعر هام رو اینجا بنویسم

والتّین

سلام من محمد سعید آریافرد متولد 72 اعزامی از شیراز ! قصد دارم شعر هام رو اینجا بنویسم

صندوق رای پر کردن

کار سنگ کیمیا مس را مثه در کردن است

شغل بی دینیان ولی دل های ما گر کردن است


راحت و آسون بگم این روز ها و این شبا

کار نیکو کردن از صندوق رای پر کردن است


انشاءالله به امید شرکت هر چه بیشتر مردم

ﺍﻧﺘﺨﺎﺑﺎﺕ

ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺮﻭﻥ ﺑﺮﻭ ﺑﺮﻭ ﺑﺮ ﺩﺭ ﺷﻮ

ﺍﺯ ﻣﺲ ﮔﺬﺭ ﻭ ﺑﺮﻭ ﻫﻢ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺯﺭ ﺷﻮ


ﺑﺮ ﺻﻨﺪﻭﻕ ﺭﺍﯼ ﻭ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﺣﻤﻠﻪ ﺑﺒﺮ

ﺩﺭ ﺻﻒ ﺑﺮﻭ ﻭ ﺩﺭ ﻧﻔﺮ ﺁﺧﺮ ﺷﻮ


ﭼﻮﻥ ﺑﻌﺪ ﺗﻮ ~ﯾﺮﯼ ﺩﺭ ﺻﻒ ﺣﺎﺿﺮ ﺷﺪ

ﮔﻮ ﺑﻔﺮﻣﺎﯾﯿﺪ ﺟﻠﻮ ﺑﺮﻭ ﺳﺮ ﺩﺭ ﺷﻮ


ﺍﯾﻨﮏ ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﻧﮕﻮ ﺑﺰﺍﺭ ~ﯾﺶ ﺧﻮﺩﺕ

ﻣﺴﺘﻘﯿﻢ ﺑﮕﻢ ﯾﻪ ﮐﻤﯽ ﭼﺎﺷﻨﯿﺶ ﺧﺮ ﺷﻮ



یادشون افتادم



الان دیگه پیش من نیستن زرده مریض شد مرد  آبیه هم پیش دوستم هست که خودش تعداد زیادی مرغ عشق داره

ابر

ای ابر کنار رو که خورشید نهان پیدا شه

                                 صد دل به کناری تا صد دل وا شه


     ای ابر دروغ و زر و زور و بی حیا رو به کنار

                              تا جایی برای تابش و تجلی آقا شه


هشدار شو

در خانه بر گوشه نَشین بیدار شو بیدار شو

باده همی بر گوشه نِه هشیار شو هشیار شو


در راه خوبان چون شدی تکرار کردن واجب است

در راه بی دینان ولی انکار شو انکار شو


در پاسخ لا مذهبان از هر چه می تانی گذر

لیکن ولی  اما و چون زنهار شو زنهار شو


تیر آهن و سیمان گچ از بن بساز و طاق شو

سقف و در و هفده ستون دیوار شو دیوار شو


با یاد او آغاز کن از دل همی آوار کن

در آخرش از هر بدی بیزار شو بیزار شو


من خود ضعیف و جاهلم در ره همی من کاهلم

نالم چرا گویم به خود هشدار شو هشدار شو

ابریشم

هم دل من گرفته ، و هم لب درازه

سخن گو ز دردا ز اخبار تازه


سخن گو زبانت سخن خوش بگوید

سخن های تازه سخن هش بگوید


سخن گرچه شعر است و شعر هم نشانه

نشانه دهد از در آشیانه


دل من چو آهن که زنگار بسته

به زنگارش هم دودی انگار نشسته


دلم من چو ابریشم و صاف و نرم بود

در آن خانه راحت امن و گرم بود


بیافتاد کناری بشد او مچاله

کثیف و نم و رفت اندر زباله


نمی دانم از چه لب من بخندد

نشاید از این که در آنجا بگندد


نشاید از اینکه شده پاره پوره

نشاید از اینکه دو چشمانش کوره


نشاید از این که هدر می شود زود

رود در گل و زود گردد او کود


سعید از این موضوع سرمست گشته

که در خاک  گرو در نهش بیست و هشته









بهار خدا

کلاغ ها غار غار کنان با پر مشکی

طوطی زیبا پر آبی و زرشکی


سر تا سر آسمان آبی صافه

کلاغ برای بچه هاش لونه می بافه


باد ملایم از شمال مغرب و شرق

درختا در دریای باد می رقصن و غرق


سبز تر از همیشه باغ قصر دشته(1)

جوجه های کلاغه هم گرسنه گشته


گنجیشکا روی کابل برق آواز می خونن

بعضیا رو جاده باد دارن می رونن


این همه زیبایی که من دارم می بینم

با چشمم از باغ خدا میوه می چینم


نشانه ی یکیه اون بالای بالا

همون خدای عالی و دانا و والا




(1) در شیراز

ژنتیک ( برای رشته تجربی ها درس زیست ! )

همچو پیچیدیگی یک نورون مغز بپیچیده سرم

که چرا غافل از امروز و حال این بدنم


از کجا دستگاه گلژی نشانت کردست

که گیرنده شده روی سلولای تنم


تو ببین یک ژن از کروموزوم سلول تنت

بنشانیده آلل بر چک و پوز و دهنم


پوست هفت لایه ی بیچاره من یک لایه شد

وقتی ویروس تو گشته سرطان خفنم


منشا این همه شعر بی مخاطب از کیست

پاسخ از عمق وجودم برخاست که منم




تیر همنفس

تو بگو بازار اعصاب کجاست

بازار حوصله و تاب جاست


آن شرابی که حافظ می گفت

آن جهان و آن می ناب کجاست


من ندانم ز چه نالان گشتم

نیست هستم ، نیست دریاب کجاست


تیری ز سر هم نفسی کار زدند

که تو پرسی سیبل پرتاب کجاست !!!


دو جهان درد و دو چشم گریان

اگر این رود است مرداب کجاست


نیک گشتم ، سعید نیست که نیست

تو بگو منشا این خواب کجاست


با تشکر از پوریا آزاد جهت راهنمایی

پیر و نوزاد

بیایید و جمع گردید که دعوا شده است

مخ یک پیرمرد حلوا شده است


یک کهنسال سفید پاپتی رفته به مرگ

جای آن کودکی توی قنداقش تا شده است


یک سال گذشت و یک جهان فرصت بود

یک تیر درون قلب من جا شده است


مرگ آن پیر سفید ما که حتمی گشته

لا اقل کودک امسال بپا زا شده است


قبل از پرش پیر در آن قبر تهی

یک نصحیتم کرد و دهان با شده است


دانی که چه اتفاق شاخی افتاد ؟

گرهی از گره مرگ سعید وا شده است